سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر آنچه درباره ی گرافیک
درباره



هر آنچه درباره ی گرافیک

وضعیت من در یاهـو
Farshad Baradaran
امیدوارم این وبلاگ مثمر ثمر واقع بشه...
اشاره:

مطلب حاضر، بخشی از رساله‌ی نهایی کارشناسی حقیر است که با هدف شناخت تفصیلی مبانی هنر گرافیک و خاست‌گاه آن به رشته‌ی تحریر در آمده است. این رساله، محصول روش‌های معمول تحقیق نیست،‌ بلکه به علت کم‌بود منابع در این موضوع و مشکلاتی دیگر، بخش عمده‌ای از آن، نظرات شخصی بنده است که از قِبَل سال‌های تحصیل در این رشته و تجربیات مختلف و البته محدود این جانب حاصل آمده است. لذاست که نمی‌تواند مدعی نظرات متقن و نهایی و کامل در باب چیستی گرافیک باشد. وضع نگارنده، مانند خواننده‌ای است که به قصد شناختن گرافیک این تحقیق را می‌خواند. او خود مخاطبی است که در پی شناخت گرافیک است؛ اما از آن‌جا که در کشور ما عنایتی به این مباحث وجود ندارد و از اهمیت تفکر در مبانی و خاست‌گاه‌های موضوعات، غفلت می‌شود چاره‌ای جز آن‌که به نگاشتن متوسل شوم به ذهن نرسید و پایان‌نامه‌ی دانشگاه نیز بهانه‌ای مناسب بود. به امید آن‌که نوشته‌های یک دانشجوی کم تجربه، به نظر استادان و صاحب‌نظران این حوزه بیاید و خامی‌ها و کاستی‌ها محملی شود تا این بزرگان با نقد و پاسخ‌گویی به این مطالب، در تکمیل این شناخت مشارکت نمایند.





مقدمه‌ای بر یک مقدمه

فکر می‌کنم آن‌چه مناسب مقدمه است، این است که ببینیم سؤال «گرافیک چیست؟» برای ما چه اهمیتی دارد؟ و دانستن چیستی گرافیک چه ضرورتی دارد؟ ظاهراً ما با این هنر به راحتی تعامل و ارتباط داریم، لذا در ابتدا نیاز به این پرسش چندان احساس نمی‌شود.

این‌که باید بدانیم گرافیک چیست معقول و منطقی به نظر می‌رسد ولی دو نکته باعث تشکیک در این "باید" می‌شود: اول این‌که اساسا گرافیک یک پدیده‌ی نامکشوف و تازه نیست که چیزی درباره‌اش ندانیم و حالا بخواهیم از صفر شروع کنیم و با آن سر و کار پیدا کنیم. ما به کارش گرفته‌ایم و به‌ عنوان هنرمند و گرافیست با آن خو کرده‌ایم؛ پس چه‌گونه از چیزی سؤال می‌کنیم که با آن خو داریم؟

دوم آن‌که بعضی خرده می‌گیرند که چه ضرورتی دارد وقت خود را در این بحث انتزاعی تلف کنیم و به‌تر است سعی خود را بر مهارت در تکنیک و گسترش توان کاربری معطوف کنیم. به عبارتی این گروه قائل‌اند که ما نیازی به این بحث نداریم، هم از آن جهت که شناخت اجمالی -چندان که رفع نیاز کند- داریم و هم به این دلیل که «کسب مهارت» و «پرورش خلاقیت» مهم‌تر است و باید همّ‌مان برای این‌دو مصروف شود.

اما بنده معتقدم که خیر؛ گرافیک را آن‌گونه که باید نشناخته‌ایم؛ در واقع شناخت اجمالی، ما را از شناخت تفصیلی و کامل، بی‌نیاز نکرده است. هم‌چنین مهارت و شناخت و تسلط بر تکنیک‌های گرافیک، به معنی تسلط و اشراف بر گرافیک نیست. ارجحیت دومی بر اولی از آن‌روست که گرافیک به مقصودی به‌وجود آمده است؛ یعنی به عنوان یک قالب هنری نیامده که یک قالب هنری باشد. گرافیک بر نیاز دیگری، نازل‌تر از احساس زیبادوستی پا گرفته؛ گرافیک وجود ندارد هم‌چنان که نقاشی وجود دارد، هم‌چنان که معماری وجود دارد و هم‌چنان که سینما وجود دارد. البته همه‌ی این‌ها هم مقصودی دارند اما هرکدام به خودی خود، یک هنر مستقل و اصیل‌اند ولی گرافیک چنین نیست. وجود گرافیک تابع وجود نیازهای اقتصادی و سیاسی و... است و بدون نیازهای جاری اجتماع –فارغ از اساسی و کاذب بودن نیازها- اصالت ندارد (در حال حاضر مهم نیست که این یک حُسن است یا یک عارضه. و بحثش را به بعد وامی‌گذاریم). مسأله آن است که این هنر، هم‌چون راه گشوده‌ای‌ست که واردش شده‌ایم اما از جهت و انتهایش خبر نداریم و حتا نمی‌دانیم گام‌برداشتن در آن چه‌قدر برای‌مان ضروری و حیاتی است. فقط می‌دانیم که همه در آن وارد شده‌اند و ما هم باید وارد شویم! در این?وضع، هر چه کنیم تابع کسانی هستیم که پیش‌تر این راه را گشوده‌اند و در آن بسیار جلوتر از ما هستند.

فهم چیستی گرافیک این امکان را به ما می‌دهد که به اراده و خواست خود و بر اساس نیازها و اقتضائات فرهنگی خود، مقصود جدیدی برایش تعریف کنیم و به یُمن آن، از حصار تقلید و تکرار، رها شویم و گرافیک را آن‌گونه که اصیل و منحصربه‌فرد باشد صاحب شویم؛ اکنون ما گرافیک را مصرف‌کننده‌ای بیش نیستیم. این مصرف‌زده‌گی نه در گرافیک که در همه چیز -از جمله علم- به این صورت است که پای‌مان را جای پای غرب می‌گذاریم و به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنیم. با این شیوه، هزارسال هم که بگذرد ما در علم و هنر پیش‌رو و مبتکر نخواهیم بود. در یک کلام، تولید –مانند تولید علم- تنها با استقلال از غرب محقق خواهد شد نه با تبعیت بی‌محابا از راه او و این غیر از انکار و مقابله‌ی با غرب است. می‌شود گفت این فهم، میزان اختیار و حق انتخاب ما را ارتقا می‌دهد؛ مضاف آن‌که این انتخاب از جهت منطق، در شرایطی درست و عادلانه صورت می‌پذیرد.

اگر گرافیک ابزاری‌ست که با آن به اهـداف اقتصادی و فرهنگی و سیاسی اجتماع‌مان کمک می‌رسانیم، واضح است که نمی‌توانیم بدون شناخت و تسلط بر اجزا و ابعاد و وجوهش، بهره‌ی مطلوب از آن بگیریم و آن‌جایی که نیاز داریم تا این ابزار را به نفع فرهنگ و اقتضائات فرهنگ خود به کار گیریم دچار مشـکلات جدی خواهیم بود، و اکنون مگر نیستیم؟ سردرگمی ما درباره‌ی هویت ایرانی در گرافیک از کجاست؟ این هویت آن‌قدر مبهم و دور از ذهن است که حتا تصویر و تصوری از آن نمی‌توانیم داشته باشیم تا آن‌جا که کسانی، در الزام رسیدن به هویت مستقل و بومی -که شرط ضروری توفیق گرافیک در یک جغرافیای فرهنگی خاص است- تردید می‌کنند و اصلاً طرح چنین بحثی را زیر سؤال می‌برند! این وضعیت از آن‌جایی به‌وجود آمده که ما نسبت این هنر را با مبانی فرهنگ و هنر خود نمی‌شناسیم و تعریف و تبیین نکرده‌ایم. شاید دیگران دلایل متعدد و مختلفی برای بحران هویت در گرافیک داشته باشند اما به نظر من همه‌ی آن دلایل، در آن‌چه عرض کردم خلاصه می‌شود.

در ضمن نگاه به گرافیک به مثابه صِرف ابزار، اشتباه است؛ یا نگاه کامل و جامعی نیست. ابزار بودن می‌تواند تنها وجهی از وجوه گرافیک باشد؛ نمی‌توان تمامیت گرافیک را با لفظ ابزار شناخت و پذیرفت؛ شأن گرافیک به عنوان یک هنر، حتا به عنوان یک حرفه فراتر از ابزار است و در اجتماع نقشی بیش از یک ابزار را بازی می‌کند. اما اگر علی‌الحساب، وجه ابزاری آن را در نظر بگیریم نیز، با بررسی ماهیت آن می‌توانیم به قابلیت‌ها و امکانات و فرصت‌های فراوان نهفته‌اش دست پیدا کنیم. یک پیچ‌گشتی جدای از امکان بازکردن پیچ‌ها می‌تواند دیوار را هم سوراخ کند و یا می‌شود با آن خربزه هم پاره کرد! پیچ‌گشتی وسیله‌ای‌ست که می‌توانیم به‌راحتی آن را در دست بگیریم و با نگاه‌کردن به آن، همه‌ی قابلیت‌های متنوع و عجیبش را، و به همین ترتیب خطراتش را بشناسیم. اما برای این‌که گرافیک را هم، همین‌گونه در دست بگیریم و همه‌ی کارکاردها و عوارض و تهدیدهایش را بفهمیم باید از راه این پرسش (گرافیک چیست؟) وارد شویم.

البته خوب می‌دانیم که شناخت فرهنگ‌مان ضرورت دیگری‌ست پیش از شناخت گرافیک. اما در آن مرحله‌ای که می‌خواهیم بدانیم فرهنگ خاص ما، چه‌گونه در قالبی متعلق و وابسته به فرهنگ دیگر، امکان ظهور و بروز می‌یابد، دچار سؤال «گرافیک چیست؟» می‌شویم.

از سویی دیگر عجیب‌بودن و دور از انتظار‌بودن این سؤال شاید به دلیل کودکانه بودن آن است. اگر چنین باشد برای یک تحقیق، مزیت خواهد بود. برانکوزی می‌گوید: «زمانی که بچه نیستیم، مرده‌ایم.» پرسش‌های کودکان ناب‌ترین صورت تحقیق و جست‌وجو است و در تمدن کنونی ما تنها در مواجهه با پرسش‌های کودکانه است که به حقیقیت وجود خود و عالم پیرامون‌مان می‌اندیشیم. وگرنه همان‌طور که می‌بینید انسان کنونی، با این پرسش‌ها بیگانه است و چنان در تنوع گرفتاری‌های خود و ابعاد کثیر تمدن به خود پیچیده است که دیگر امکان پرداختن به این سؤالات اساسی را ندارد و آن‌ها را به فلاسفه واگذارده است. اما آیا حقیقتاً این سؤالات مختص فیلسوف است؟ ای کاش در همه‌ی زنده‌گی می‌توانستیم چون کودک باشیم؛ خصوصاً در هنرمان.

این رساله داعی آن نیست که با صدور حکم درباره‌ی گرافیک تعیین تکلیف کند و قوانین وضع نماید. حقیر، تنها با طرح باورهای رایج در اطراف گرافیک و در مواردی نقد آن‌ها، سعی دارم تا زمینه‌ی تفکر و بحث‌های نظری فراهم آید و به تعبیر دیگر طرح بحث کنم. چه آن‌که حکم دادن می‌تواند مخالف این کار را هم به بحث بکشاند. به هر روی، محتوای بخش‌های مختلف این رساله، هرکدام بیش از یک مقدمه در آن موضوع نیست.



تولّـد

برای شناخت بیش‌تر گرافیک مناسب است تا به نحوه‌ی تولد آن رجوع کنیم و مختصری از تاریخ‌چه‌ی آن را بدانیم هرچند که ناآشنایی با تاریخ‌چه‌ی گرافیک مانع از آن نمی‌شود که امکان تدبّر و بررسی ماهیت آن را به کل از دست بدهیم.

جرقه‌های تولد گرافیک و به عبارت دیگر انشعاب از نقاشی، به زمان تحولات انقلاب صنعتی و به دنبال آن، ورود تبلبغات به عرصه‌ی مناسبات و رقابت‌های صنعتی و تجاری باز می‌گردد.

در واقع، تبلیغات به مفهومی که امروز برای ما شناخته شده، بعد از انقلاب صنعتی و هنگام انبساط صنایع، شکل گرفت و گرافیک حیات خود را در چنین دوره‌ای و اختصاصاً با پوستر آغاز نمود. در واقع از این زمان به دلیل ورود تبلیغات به عرصه‌ی معادلات تمدن غرب، گرافیک از نقاشی منشعب شد. اگرچه در این تاریخ تولد می‌توان تردید کرد و گرافیک را در زمان‌های دورتر، در کنار کتابت، یا طراحی مهرها و نشان‌های حکومتی و خانواده‌گی جست‌وجو کرد و یا آغاز رسمی آن را به اختراع چاپ و ابداع روزنامه بازگشت داد... اما در نهایت به خوبی روشن است که ظهور گرافیک در جایگاهی ویژه در زندگی صنعتی، مربوط به انقلاب صنعتی است؛ خصوصاً پیوسته‌گی انفکاک‌ناپذیر گرافیک با تبلیغات، بر این مدعا صحه می‌گذارد.

همان‌طور که در سطور بالا آمد، تولد گرافیک را می‌توان انشعابی از نقاشی دانست و تفاوت‌هایش با نقاشی، از التزام آن به ارسال پیام و تفهیم به مخاطب آغاز می‌شود. اولین آثار گرافیکی را کسانی خلق کردند در واقع نقاش بودند و این می‌تواند بدان معنا باشد که گرافیک ریشه در نقاشی دارد؛ اما چه شد که اکنون گرافیک ماهیتی متفاوت از نقاشی یافته است؟

این سؤالی است که در روند این رساله، بدان خواهیم پرداخت.

«در دهه‌ی30 آمریکا، کارگردانان هنری، طراحی گرافیک را پایه‌گذاری کردند... در 1958، بنا بر مباحثی در مجله‌ی پرینت، این کارگردانان معتقد بودند که استفاده از نام هنر (art) برای عنوان حرفه‌ای طراحان کافی نیست و نیاز به عناوین مناسب‌تری مثل مهندسی بصری یا طراح گرافیک است.»

با استناد به این مطلب، روشن می‌شود که کلمه‌ی «طراح گرافیک» و «گرافیست»، کم‌تر از صد سال است که مورد استفاده واقع شده، اما تولد هنر گرافیک، بسی بیش لز صد سال است.

به هر حال لازم است قید شود که، موضوع این رساله، «گرافیک» به عنوان حرفه‌ای‌ست که امروز در کنار هنرهای دیگر و در خدمت توسعه‌ی افتصادی و فرهنگی جوامع شناخته شده است و به همین عنوان در حیات احتماعی و اقتصادی ما تأثیر می‌گذارد.

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط Farshad Baradaran 88/3/2:: 10:47 عصر     |     () نظر